قصه کودکانه بازی خطرناک

داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - داستان کوتاه کودکانه - قصه شب - قصه داستان بازی خطرناک

هدف از قصه امشب انجام ندادن کارهای خطرناک در کودکان هست.

شروع داستان:

آفتاب از لا به لای درختای بلند جنگل روی زمین میتابید و هوا گرم شده بود ، تعطیلات هم بود و بعضی از خانواده ها به سفر رفته بودن.
محسن و حامد هم همراه خانوادشون به شمال رفته بودن و بین راه ایستادن تا یه کمی استراحت کنن. محسن و حامد از پدر و مادرشون اجازه گرفتن که برن اطراف تا یه کم دور بزنن ، محسن به خنده گفت: حامد بیا اینجا این درخت خشکیده رو ببین. حامد به سمت درخت اومد ، درخت خشک شده عمر زیادی داشت. محسن گفت: به نظرت چطوره؟ حامد گفت: فکر نمیکنی خطرناک باشه؟ محسن گفت: نه ، چه خطری؟ کبریت رو بده به من. بعد کبریت رو آتیش زد و وسط درخت خشکیده گذاشت و چند لحظه بعد درخت کهن سال آتیش گرفت. صدای ترق و تروق سوختن شاخه های خشکیده بلند شد و شعله های آتیش از لا به لای درخت بالا گرفت ، محسن و حامد خندیدن و از کارشون راضی بودن. آتیش هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد ، حامد یه کمی ترسید و گفت: محسن ، آتیش داره خیلی زیاد میشه چیکار کنیم؟ محسن گفت: چقد کیف میده از چی میترسی؟ از میون درختا ، صدای پدرشون شنیده میشد که گفت: بچه ها کجایین؟ میخوایم بریم ، زودتر برگردین. حامد برگشت به سمت درخت و گفت: محسن ، بیا آتیشو خاموش کنیم. محسن گفت: نشنیدی پدر چی گفت. میخوای بیان اینو ببین اون وقت عصبانی میشه و قول بستنی رو فراموش میکنه بیا زود باش بریم این خودش میسوزه و خاموش میشه و دست حامد رو گرفت و با هم پیشه خانوادشون رفتن. صبح فردا بود که از تلوزیون اخبار پخش میشد و مادر چای میریخت. محسن خمیازه ای کشید و گفت: من که هنوز خوابم میاد. ناگهان گوینده اخبار گفت: هم اکنون به خبر مهمی که به دستم رسیده توجه فرمایید ، دیروز و دیشب در تعدادی از مناطق جنگل های گیلان آتش سوزی وحشتناکی به وقوع پیوسته است. کارشناسان علت این آتش سوزی را آتش گرفتن درختان قدیمی اعلام کردند. محسن که خواب از سرش پریده بود با وحشت به حامد نگاه کرد و اصلا فکر نمیکرد این بازی کوچیک به چنین فاجعه ای تبدیل بشه. یادتون باشه بدون اجازه پدر و مادرتون تو جنگل آتیش روشن نکنین چون جنگل میراث ملی ما هستش و ما باید ازش محافظت کنیم و نه توش آشغال بریزیم و نباید بدون دلیل هم تو جنگل آتیش روشن کنیم.

داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - داستان کوتاه کودکانه - قصه شب - قصه داستان بازی خطرناک

قصه برادر کوچولو

قصه خرس تنبل

قصه گربه ی پشمالو

قصه پری کوچولو

قصه چهار خرگوش کوچولو

قصه کلاغ خبرچین

قصه سنگ کوچولو

محسن ,، ,حامد ,قصه ,درخت ,آتیش ,محسن گفت ,محسن و ,و حامد ,قصه کودکانه ,و گفت

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بوی نان بوی زندگی nourbarant MATLAB فرهنگ کتابخواني خلاصه کتاب تاریخ امامت اصغر منتظرالقائم همراه با نمونه سوال مجله سجود شرکت پترو رعد ایمن محمد هادی بیات روانشناسي محمد حسین عزتی