قصه کودکانه
گوساله کوچولو
گوسی گوساله همه قندها را خورد.
مامان گاوه دعوایش کرد.
گوسی گوساله قهر کرد و گفت: من میرم یه مامان دیگه پیدا می کنم!”
گوسی گوساله از خانه بیرون آمد.
توی راه، هاپی هاپو را دید. هاپی هاپو به بچه هایش شیر می داد.
گوسی گوساله گفت: هاپی هاپو! مامان من میشی؟”
هاپی هاپو گفت: نه! من خودم بچه دارم.”
گوسی گوساله رفت.
توی راه پیشو پیشی را دید.
پیشو پیشی با بچه هایش بازی می کرد.
گوسی گوساله گفت: پیشو پیشی! مامان من میشی؟”
پیشو پیشی گفت: نه! من خودم بچه دارم.”
گوسی گوساله راه افتاد. توی راه موشی موشه را دید.
گوسی گوساله گفت: موشی موشه! مامان من میشی؟”
درباره این سایت