داستان کودکانه

یاسمن و دارکوب قرمز

داستان- داستان کودکانه- قصه- قصه داستان برای کودک 4 ساله- قصه های کودکانه زیبا و خواندنی- قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده- قصه کودکانه- داستان کوتاه کودکانه- قصه برای دبستانی ها- داستان قصه یاسمن و دارکوب قرمز

یک روز غروب یاسمن رفت پشت پنجره اتاقش و پنجره را باز کرد. یک دارکوب قرمز را دید که روی تنه درخت توی حیاط نشسته بود. او منقار بلندش را تق تق تق تق تق به تنه درخت میکوبید.

یاسمن به دارکوب گفت: پس تویی که هر روز من را از خواب بیدار میکنی؟ »

دارکوب گفت: آره. من باید نوکم را تند و تند به تنه درخت بکوبم. وقتی گرسنه هستم با منقارم تنه درخت را سوراخ میکنم، بعد با زبان بلندم که نوک چسبانکی دارد، کرمها را از توی سوراخ درخت بیرون میکشم و میخورم. »

یاسمن و دارکوب با هم دوست شدند. هوا کمکم تاریک شد.

یاسمن به دارکوب شب به خیر گفت و رفت خوابید.

دارکوب هم روی شاخه درخت خوابید.

ادامه مطلب

قصه برادر کوچولو

قصه خرس تنبل

قصه گربه ی پشمالو

قصه پری کوچولو

قصه چهار خرگوش کوچولو

قصه کلاغ خبرچین

قصه سنگ کوچولو

دارکوب ,یاسمن ,درخت ,تق ,تنه ,قرمز ,تق تق ,تنه درخت ,و دارکوب ,دارکوب قرمز ,یاسمن و ,داستان کودکانه یاسمن

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر آرشیو کتابهای ممنوعه وبلاگ شخصی علی اکبر مظاهری دانلود مقاله علمی پژوهشی دغدغه های یک آموزشگر ریاضی دانشکده موفقیت دانلود فایل : پایان نامه های ارشد تراژدی تلخ ساختمان شش طبقه خرمشهر آموزش قالی بافی و روش بافت گره ترکی وبلاگ نمایندگی بهشهر همسفران