قصه کودکانه مورچه کتاب خوان

قصه داستان مورچه کتاب خوان - داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 3 ساله - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه شب

هدف از قصه امشب تشویق بچه ها به کتاب خوندن هست.

شروع داستان:

توی یه جای زیبا و قشنگ یه مورچه کوچولو بود که با مامان و بابا و خواهرش تو لونه کوچیک و مرتبشون زندگی میکردن ، مورچه کوچولو عاشق کتاب خوندن بود و هیچ کاری رو به اندازه کتاب خوندن و مطالعه کردن دوست نداشت.
روزا که مورچه های دیگه میرفتن با هم بازی میکردن و سرگرم میشدن مورچه کوچولو تند تند خودشو به مغازه کتاب فروشی که نزدیک لونشون بود میرسوند و از قفسه های کتاب دیدن میکرد و شروع میکرد به خوندن کتاب های مختلف ، مورچه کوچولو از کتابا خیلی چیزای جدید و مفیدی یاد گرفته بود و بعضی وقتا انقدر سرگرم کتاب خوندن میشد که یادش میرفت وقت خونه رفتن شده و باید برگرده به لونشون. مورچه های دیگه که میدیدن مورچه کوچولو همش در حال کتاب خوندن و مطالعست بهش میخندیدن و مسخرش میکردن ، اونا به مورچه کوچولو میگفتن: مورچه ها که کتاب نمیخونن ، مورچه ها باید دنبال غذا باشن و باید همش در حال جمع کردن عذای مورد نیازشون باشن اما مورچه کوچولو اصلا به حرف اونا توجه نمیکرد و تمام روز رو مشغول خوندن کتاب میشد. بعضی وقتا که میدید بچه ها مشغول خوندن قصه و کتاب داستان هستن آهسته آهسته از بینشون میرفت بالای درخت و مشغول کتاب خوندن میشد. مورچه های دیگه هر روز دنبال غذا میگشتن و هر چیزی رو که میشد برای زمستون زیرزمین ذخیره کرد و نگه داشت از روی زمین برمیداشتن و با خودشون میبردن. مورچه کوچولو هر دفعه که به لونشون برمیگشت مامان و باباش خیلی عصبانی میشدن و همش بهش میگفتن که نباید کتاب بخونی و باید بری همراه مورچه های دیگه غذا جمع کنی ، مورچه کوچولو هم خیلی ناراحت می‌شد.
روزها گذشت و تا اینکه بالاخره فصل پاییز از راه رسید و مورچه ها باید غذای بیشتری رو برای زمستونشون زیرزمین انبار میکردن به خاطر همین یه روز ملکه ، مورچه ها رو جمع کرد و بهشون گفت که ما باید تمام انبارهای زیرزمین رو پر از غذا و آذوقه کنیم تا تو زمستون بدون غذا نمونیم به خاطر همین همه مورچه ها باید بیشتر و بیشتر دنبال غذا بگردن و کار کنن.
مورچه کوچولو که داشت حرفای ملکه رو گوش میکرد یه دفعه بلند بلند شروع به حرف زدن راجع به جایی توی کتابا خونده بود و گفت مورچه ها باید انبارهای غذا برای خودشون درست کنن تا غذاهاشون برای مدت زیاد خراب نشن و کجا ها باید برن تا غذاهای بیشتری جمع کنن و بعد از اون روز با صحبت های مورچه کوچولو تلاشهای اونا بیشتر شد و ملکه برای بهتر شدن و سرعت بخشیدن به کار از مورچه کوچولو توی کارها م میگرفت. بالاخره بعد از هفته ها تلاش و جمع کردن آذوقه ، ملکه از دیدن اون همه غذا خیلی خوشحال و شاد شد ، تمام انباراشون پر از غذا شده بود و اونا شروع کردن به دست زدن و هورا کشیدن. ملکه از مورچه کوچولو به خاطر فکر خیلی خوب و م هایی که کرده بود تشکر کرد ، وقتی مورچه کوچولو به لونشون برگشت مامان و باباش اونو محکم بغل کردنو حسابی تشویقش کردن. خواهر مورچه کوچولو که از این کار مورچه خیلی خوشش اومده بود دلش میخواست اونم بتونه مثل مورچه کوچولو کتاب بخونه به خاطر همین به مورچه کوچولو گفت که فردا با هم به کتابخونه برن و مشغول خوندن کتاب بشن.
بچه ها با کتاب خوندن خیلی چیزای خوب و جدیدی یاد میگیریم ، کتابا به ما کمک میکنن که باسوادتر و داناتر بشیم ، میتونیم با خوندن کتاب با حیوونا با کشورا با شهرها یا با هر چیز دیگه ای بدون اینکه اونا رو از نزدیک دیده باشیم آشنا بشیم.

قصه داستان مورچه کتاب خوان - داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 3 ساله - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه شب

قصه برادر کوچولو

قصه خرس تنبل

قصه گربه ی پشمالو

قصه پری کوچولو

قصه چهار خرگوش کوچولو

قصه کلاغ خبرچین

قصه سنگ کوچولو

مورچه ,کتاب ,کوچولو ,خوندن ,قصه ,ها ,مورچه کوچولو ,کتاب خوندن ,مورچه ها ,، مورچه ,ها باید

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ تعمیر لوازم خانگی وبلاگ گروه آموزشی درس زبان انگلیسی ناحیه 2 کرمانشاه متوسطه اول زاویه دید مشاوره خانواده به زبان ساده فایل های دانشجویی و دانش آموزی آموزش زبان انگلیسی مهرستان حرف هایی با ارزش لبخندهای عمیق درس جو دنیای کامپیوتر