داستان کودکانه بستنی خوشمزه

داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - قصه شب - داستان کوتاه کودکانه - داستان کودکانه بستنی خوشمزه

کوتی‌کوتی رفته بود پارک.
چه پارک شلوغی!
اول سُرسُره بازی کرد، بعد سوار چرخ‌فلک شد.
اما وقتی از چرخ‌فلک پیاده شد آن قدر گیج شده بود که بابا و مامانش را ندید.
که یادش رفت بابا و مامانش کجا نشستند.
برای پیدا کردن آنها راه افتاد.
این طرف رفت، آن طرف رفت.
شش دور، دور حوض وسط پارک چرخید.
شش لیوان اشک ریخت و اشک ریخت و اشک ریخت.
شش بار فکر کرد بابا و مامانش او را دوست ندارند.
سلام کوچولو، چرا گریه می‌کنی؟» این نگهبان پارک بود که دست روی سرش می‌کشید.
کوتی‌کوتی گفت: بابا و مامان من گم شدند. شما آنها را پیدا نکردید؟»
شنید: هاهاها! تو گم شده‌ای یا آنها؟»
گفت: آنها گم شده‌اند. من که اینجا هستم.»
نگهبان گفت: هاهاها! حرفت درسته. حالا با من بیا تا پیدایشان کنم. گریه هم نکن.»
کوتی‌‌کوتی را به دفتر پاک برد. یک بستنی برایش خرید و گفت: اسمت چیه عزیزم؟»
کوتی‌کوتی بستنی را لیس زد و گفت: چه خوشمزه‌است.»

ادامه مطلب

قصه برادر کوچولو

قصه خرس تنبل

قصه گربه ی پشمالو

قصه پری کوچولو

قصه چهار خرگوش کوچولو

قصه کلاغ خبرچین

قصه سنگ کوچولو

بستنی ,پارک ,گم ,مامانش ,ریخت ,شش ,اشک ریخت ,بابا و ,و مامانش ,و گفت ,و اشک ,کودکانه بستنی خوشمزه ,داستان کودکانه بستنی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

medaderangish rockstarfars پرورش بلدرچین عشقنامه مجله زنان - مجله الکترونیک بانوان و دختران انجمن علمی دانشجویی حقوق دانشگاه اراک وبلاگ تخصصی مواد شیمیایی کیمیا تهران اسید yasahebezaman Michelle #آموزش_مطالب_زناشویی#سیاست_ها#نکات_خانه_داری و ...