داستان کودکانه کدو قلقله زن

شعر برای کودکان - شعر کودکستانی - شعر کودکستان - شعر برای پیش دبستانی ها - شعر برای کودکستانی ها - شعر کودکانه - شعر کودکانه کوتاه - شعر برای حفظ کودکان - شعر کوتاه برای حفظ کودکان - شعر کودکانه خدا خدای زیباست

یکی بود یکی نبود. یه پیرزنی بود. یه روز خواست بره دیدن یه دونه دخترش . کارهاشو رو به راه کرد و در خونه اش رو بست و رفت و رفت و رفت تا رسید به کمرکش کوه، که یک دفعه یه گرگ گنده سر و کله اش پیدا شد، جلوش دراومد و گفت :

آهای ننه پیرزن کجا می ری؟ بیا که وقت خوردنت رسیده.


پیرزنه گفت: ای بابا من که پیرم و پوست و استخون. بگذار برم خونه دخترم چاق و چله بشم بعد می آم تو منو بخور.

گرگه گفت : خب برو. من همین جا منتظرم.

پیرزن رفت و رفت و رفت تا رسید به یک پلنگ. پلنگه گفت:

آهای ننه پیرزن کجا می ری؟ هیچ جا نرو که من خودم می خورمت.

پیرزنه گفت: من پیرم، پوست و استخونم بزار برم خونه دخترم پلو و چلو بخورم چاق و چله بشم، بعد می آم تو منو بخور.

پلنگه گفت : خیلی خب برو اما من همین جا منتظرم.

پیرزن رفت و رفت و رفت تا رسید به آقا شیره. آقا شیره یه خرناسی کشید و گفت:

ننه پیرزن کجا می ری؟ بیا اینجا که می خوام بخورمت.

پیرزنه گفت: ای آقا شیر عزیز. ای سلطان جنگل آخه من پیرزن پوست و استخون که خوردن ندارم. بزار برم خونه دخترم حسابی بخورم چاق و چله بشم بعد می آم تو منو بخور.

ادامه مطلب

قصه برادر کوچولو

قصه خرس تنبل

قصه گربه ی پشمالو

قصه پری کوچولو

قصه چهار خرگوش کوچولو

قصه کلاغ خبرچین

قصه سنگ کوچولو

رفت ,پیرزن ,یه ,خونه ,منو ,بخور ,و رفت ,رفت و ,کجا می ,پیرزن کجا ,می ری؟

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همه چی برای تو ketabpnu مــن یک طلــبه ام شهداء مدافع حرم تیم اسپا تولیدی میزاتو کمدی طرح کابینت کشویی عروسی jennie-queens tvmode