قصه کودکانه موش تنبل و کلاغ دانا

داستان - داستان کودکانه - قصه - قصه داستان برای کودک 3 ساله - قصه داستان برای کودک 4 ساله - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی - قصه های کودکانه زیبا و خواندنی و آموزنده - قصه کودکانه - شعر کودکانه - قصه داستان موش تنبل کلاغ دانا

یکی بود یکی نبود کپل بچه موشی بود که با برفی برادرش، پدر و مادرش در لانه شان در صحرا زندگی میکردند.

کپل خیلی تنبل بود و تمام مدت روی صندلی مخصوصش نشسته بود و از خوراکی هایی که آنها به لانه میآوردند میخورد و ایراد میگرفت :اینها چیه دیگه؟ یه چیز خوشمزه تر بیارید!

.آن ها از دستش خسته شده بودند و هر چه اعتراض می کردند فایده ای نداشت.

تااینکه یک روز که کپل بیرون لانه در حال استراحت در آفتاب بود وبقیه داخل لانه بودند باد شدیدی وزید و او را به جای دوری برد.

وقتی کپل چشمانش را باز کرد خودش را کنار یک برکه دید.

او خسته وگرسنه بود وحتی بلد نبود برود وبرای خودش غذا پیدا کند. کپل شروع به گریه کرد .

کلاغی صدای او راشنید واز روی درخت پرسید :

چرا گریه میکنی ؟

کپل ماجرا را برای او تعریف کرد. کلاغ گفت:

اگر همیشه منتظر باشی تا دیگران کارهایت را انجام دهند هیچ وقت چیزی یاد نخواهی گرفت.

کپل گفت :درست است . من قول می دهم تنبلی را کنار بگذارم .

کلاغ گفت: من هم تو را پیش خانواه ات میبرم.

کپل خوشحال شد و به همراه کلاغ به لانه اش برگشت و از آن روز تنبلی را فراموش کرد.

قصه برادر کوچولو

قصه خرس تنبل

قصه گربه ی پشمالو

قصه پری کوچولو

قصه چهار خرگوش کوچولو

قصه کلاغ خبرچین

قصه سنگ کوچولو

کپل ,لانه ,کلاغ ,تنبل ,خسته ,تنبلی ,را کنار ,قصه کودکانه ,و از ,به لانه ,کلاغ دانا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ravangreen46 cookpad ناسوت خط فرهنگی گیم اور 75830590 puzel نسیم کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. وب سایت رسمی موستیک ملینا دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.